کد مطلب:303629 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:479

داستان اذان بلال به خواهش حضرت زهرا
صدوق رحمةالله علیه روایت كرده: بلال بعد از رحلت رسول اكرم صلی الله علیه وآله حاضر نشد برای دیگران اذان بگوید روزی حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام فرمود: دوست دارم صدای اذان بلال را بشنوم چون خبر به بلال رسید گفت: من بعد از رسول خدا برای احدی اذان نمی گویم ولی چون حضرت فاطمه زهرا (ع) امر فرموده است به احترام فرمان ایشان اذان می گویم.

و سپس بر فراز بلندی قرار گرفت و با صدای بلند گفت الله اكبر مردم مدینه از شنیدن صدای اذان بلال به یاد پیامبر اكرم افتاده و های های گریستند و حضرت زهرا سلام الله علیها بیش از همه به یاد پدر منقلب گردید و ناله ها از دل پر دردش بركشید بلال در ادامه اذان چون به اشهدان محمداً رسول الله صلی الله علیه وآله رسید فاطمه علیهاسلام صیحه ای زد و به رو در افتاد و مدهوش شد مردم به سوی بلال شتافتند كه ای بلال خاموش باش كه فاطمه ممكن است جان به حق تسلیم كند و در بعضی از كتب آمده كه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به سوی بلال شتافت كه ای بلال دیگر اذان مگو دختر خاتم الانبیاء (ص) بی تاب شده است بلال خاموش شد چون حضرت زهرا علیهاسلام به هوش آمد فرمود: چرا بلال اذان خود را به پایان نمی برد؟

بلال عرض كرد: ای سیده من برتو می ترسم و بیم آن دارم چون بانك اذان مرا بشنوی بار دیگر مدهوش شوی و مشكلی برای شما پیش آید مرا از این خدمت معاف دار. فاطمه علیهاسلام پذیرفت. [1] .

و این اشعار نیز سروده حضرت زهرا علیهاسلام است

می گویند كه اول بار كه حضرت زهراعلیهاسلام به زیارت قبر پدر رفت از شدت اندوه آنقدر نالید كه مدهوش شد چون آب بر روی او پاشیدند به هوش آمد و این اشعار را سرود و غم جانسوزش را به وسیله اشعار سوزناك خود در مرثیه پدر تسكین داد.


اذا مات یوم میت قل ذكره

و ذكر ابی قدمات و الله ازید


تأمل اذا الاحزان فیك تكاثرت

اعاش رسول الله ام ضمّه القبر


اذا اشتد شوقی زرت قبرك باكیاً

انوح واشكو لا اراه مجاوبی


فیاساكن الصحراء علمتنی البكاء

وذكرك انسانی جمیع المصائب


فان كنت عنی فی التراب مغیّباً

فما كنت عن قلب الحزین بغائب [2] .


ترجمه: هرگاه كسی می میرد با مرگش یادش نیز به فراموشی سپرده می شود.

و یاد پدرم سوگند به خدا پس از مرگ زیادتر می شود

ای رسول خدا هرچه زمان می گذرد غصه ها و اندوهها درباره ات رو به فزونی می رود آیارسول خدا به زندگی خود مشغول است یا آن كه قبر او را در آغوش گرفته است ای پدر هر گاه آرزوی دیدار تو می كنم با چشم گریان قبرت را زیارت می كنم ولی هرچه نوحه می كنم و از هجرانت شكوه می نمایم كسی جوابم نمی دهد.

پس ای ساكن زیرخاك می دانی كه در فراقت گریانم و با یاد تو تمام مصیبت ها را از یاد می برم هرچند كه در دل خاكی و از من روی نهان كرده ای ولی هرگز از دل محزونم غایب نیستی.


همه شب تا به سحر از غم گل

ناله ها می زند از دل بلبل


صبحگاهان كه غم از دل برود

اول از بلبل بیدل برود


روی گل بیند و خاموش شود

سوزش هجر فراموش شود


لیك، روز اول زاری من است

گاه بیتابی و خواری من است


در كجا بینمت ای بدر منیر

ای تجلّی رخت عالمگیر


در كجا جویمت ای سرو روان

ای رخ خوب تو خورشید جهان


لختی ای مهر جهانتاب بتاب

بردل خسته بی تاب بتاب


لختی ای ابر گهربار ببار

همچو این دیده خونبار ببار


به كجا بویمت ای گل به كجا؟

ای شده از صف گلزار جدا


شعله شوق، وجودم همه سوخت

از دمی بود و نبودم همه سوخت



[1] رياحين الشريعه، ج 245/1.

[2] رياحين الشريعه، ج 247/1.